سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
47838

:: بازدیدهای امروز ::
2

:: بازدیدهای دیروز ::
0

:: درباره من ::

دومین خاطره - خاطره‏های من و خدا

:: لینک به وبلاگ ::

دومین خاطره - خاطره‏های من و خدا

:: دوستان من (لینک) ::

سورنا
دلشکسته
جنون جاوید
یک آسمان غروب
من و دوست جون
خاطرات پت و مت از زبان پت
مطرود
یادداشتهای امپراطور
دریای مرام
خدایا اجازه؟!!؟
پچ پچ هزار ساله
پروانه مهاجر
دختر نارنج و ترنج
دستهای آبی
سزار
!حزب‏اللهی؟
تبعیدی
تک ستاره آسمان دلم

جنون

:: لوگوی دوستان من ::























:: خبرنامه ::

 

:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو

دومین خاطره - خاطره‏های من و خدا

دومین خاطره

دوشنبه 85/10/11 ساعت 4:58 عصر

سلام

مطمئنم اگه مطلب قبلی رو خونده باشین هیچی ازش متوجه نشدین.

خدا تو فهمیدی. تو می‌دونی من چی میگم ولی می‌خوام یه کمی رونتر حرف بزنم یه کم خوبتر. یه جوری که حداقل ایمانه بفهمه چی میگم. خاطراتم رو با تو بازگو می‌کنم. گذشته  و حال رو .

شکرت می‌کنم به‌خاطر یاد آوری شکرت. می‌گم تا نباشم از ناشکران درگاهت.

من فاطمه بنده تو 23 سال دارم بهم لطف داری خوبی و مهربانتر از مادر برایم.

روزی روزگاری که من بودم و تو فقط با تو فاطمه‌ای نبود خدا بود و خدا نمازی بود به بلندای الله اکبر دختری با امید هدف و زندگی‌ای با خدا. همصحبتی نداشتم جز تو . دوستی نداشتم جز تو . یادت میاد همه چیزم به صلاحی ربط داشت که از تو بود برایم. زبانم زندگیم درسم دوستم نمازم مادرم خدایم حرفم و وووو و .

چقدر ادبی حرف میزنم دوست من خدا.

من و این حرفها اصلا به من نمیاد . تو که با من اینجوری حرف نمی‌زنی تو به من میگی بنده من عزیز من بیا پیشم. چه احساس لطیفی دارم . دارم با تو حرف می‌زنم. این وبلاگ خواننده‌ای جز خودت نداره. من دوستای زیادی داشتم وبلاگ خوبی هم داشتم ولی ولش کردم .خودت خوب میدونی چرا. اونجا من باید با ملاحظه حرف می زدم. آخه من اونجا درویش مصطفی بودم. باید حداقل کاری می‌کردم تا آبروی درویش نره. ولی خسته شدم. از اینکه خودم نباشم از اینکه حرفهام رو با ادب و با رعایت نگاه دوستام بیان کنم. دوست داشتم وقتی میگم دل همه بفهمند دارم از بنایی حرف می‌زنم که باید بلرزه تا دل بشه. ولی من با دلم می‌گفتم و دوستام با چشم می‌خوندن . ولی عزیزم خدایم تو با دل می‌خونی . من تو اون وبلاگ هر وقت دلم می‌گفت می‌نوشتم ولی بازم نمیشد. می‌دونی آخرش چی شد. حرفی زدم با دلم و دستام . یکی اومد گفت شک دارم به دلت . شک دارم به دستت شک دارم به امامت .منظورش امامم نبود منظورش امام من بود . خودت می‌فهمی یعنی چه. خدا می‌خوام تو این وبلاگ فقط با تو حرف بزنم . به این فکر نکنم که کی می‌خونه و کی چی میگه. کمکم کن تا برام مهم نباشه.

راستی داشتم می‌گفتم. از خودم . راستی مگه قرار نبود من رو از خودم بگیری. پس چرا الان بازم دارم می‌گم من. این من کِی می‌خواد بشه تو فقط تو. کی می‌خوای ازم بگیریش. میدونم چه جوابی برام داری. همون ضرب المثل همیشگی از تو حرکت از ... .آره می‌دونم ولی حرکت من هم در دست توئه. پس هیچی حساب بی حساب.

داشتم میگفتم از فاطمه . این دختر با تو بود و تو با اون ولی .ولی. ولی. خودش رو کشت خدای خودش رو کشت با ابلیس.ابلیس ابلیس لعنت بر تو. ایمانه درست گفت اگر شیطان بفهمه که انسان قدمی به سوی پرودگارش برداشته همه جور کاری میکنه تا اون رو به زمین بزنه. .آره خدا من بودم و تو بودی و یه ش..... .

یادت میاد فاطمه رو .فاطمه‌ای که تو رو داشت. من یادم نیست. می‌خندید از ته دل چون غمی نداشت. چون تو رو داشت. خدا.خدا.خدا.خدا. خدای فاطمه. فاطمه به امید تو زنده بود فاطمه لبخند تو رو دید. فاطمه حست کرد. ولی فاطمه مرد. دارم سوگنامه می‌نویسم. دارم گریه می‌کنم. هیچ کس نفهمید. خودت می‌دونی. از چی بنویسم از خودت برای خودت. از فاطمه که خودت درستش کردی. و خودش خرابش کرد. از حسرت از چی خدا.

 

 

دوست دارم

 

و دیگه نمی‌تونم بنویسم

گریه امان نمیده.

 

به امید دیدار.


نوشته شده توسط: خاطره‏نویس

خاطرات شما ()